پسربلاو دختر طلا

بدون عنوان

امروز دوباره از یه سفر دیگه برگشتیم این بار با مامان جون و آقا جون و عمه و بچه هاش رفته بودیم اول رفتیم واقع دشت (رشت) شب اول رو اونجا بودیم و فردا صبحش رفتیم جاده اسالم به خلخال و بعد هم ناهار رو تو شهر خلخال موندیم و برگشتیم صومعه سرا و بعد هم پره سر و اونجا یه ویلا گرفتیم لب ساحل و شما و داداشی حساااااااااااااااااااااااااابی آب بازی کردین تو دریا که ایشالله همین یکی دو روزه عکساتون رو براتون میگذارم .راستی دیروز یعنی 4 شهریور تولد افشین پسر عمه ریحانه بود و تو راه برگشت که به یه آبشار خیلی خوشگل رفته بودیم همون جا تو یه آلاچیق براش تولد گرفتیم و حسابی خوش گذروندیم . راستی خانومی تواین سفر شما مدام بابا حمید رو مامان صدا میکردی  اله...
17 آبان 1392

سفر به شمال (جنت رودبار)

سلام عزیزای دلم بعد از مدتی اومدم  تا با یه سری عکس دیگه وبلاگتون رو براتون آپ کنم ببخشید که این روزا کمتر میام . این ها عکسهایی از جنت رودبار یه جنگل خیلی خوشگل و رویایی هست ٥ کیلومتری رامسر که وقتی این جاده جنگل رو بالا میری به حدی میرسه که ابرهای خوشگل رو رد میکنیم و انگار روی ابرها ایستادی یکی از خوبیهای این جنگل هم اینه که اگر تو شهرها و تو جنگل بارونی هم باشه این بالا که برسی یه آفتاب خیلی خوشگل  و دلچسب داری . این عکس از نصف جمعیتی هست که باهاشون رفته بودیم ویلای عمو تو نمک آبرود خانواده مامان سحر و عمو و زن عموی مهربون و مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمه  آوا جون . عکس ها در ادامه مطلب امیرسهیل و عمو م...
17 آبان 1392

عکسهای جوجوها

سارا 5 ساعت پس از تولد : عزیزم شما به پتویی که بیمارستان دورت پیچیده بود پوست برگلت حساسیت داشت و قرمز شده بودی عزیزم  مامانی عااااااااااااااااااااشق ای عکستونم داداشی هر روز صبح هر وقت از خواب بیدار میشد میومد کنار ما و تورو بغل میکرد و دوباره میخوابید خیلیییییییییییییییی دوستتون دارم  ...
17 آبان 1392

اولین مرواریدهای سارا و تولد پسر بلا

پرنسس 2  ماهگی  این عکسا رو بابا حمید از شما دخمل ناز تو خواب گرفت  اینجا هم شما 3 ماهه بودی خانومی  اینجا هم 5 ماهگیه شما  و این هم 6 ماهگی دخملی   واولین وسیله نقلیه دخملی که البته از 4.5 ماهگی توش نشستی ولی اینجا 6 ماهتونه که خاله مونا این عکس رو ازت گرفت  اینجا هم اولین مسافرت شماست چمستان نور ولی مامانی خیلی بداخلاق بودیا  واین جا هم تو بغل بابا حمید   و این هم اولین کارت برای اولین مرواریدای خوشگلت که در اومد پایان 6 ماهگی  عزیزم شما تنها نوه دختر تو فامیل بابا هستی اینها هم پسر عموهات و پسر عمت هستند علیرضا و عرفان و شروین و ...
17 آبان 1392

آلبوم عکسهای امیر سهیل پسر بلا ( ودر ادامه مطلب پرنسس 15 دقیقه بعد از تولد )

این جا هم چند تا از عکسای شما گل پسر معروف به جوجو پسر بلا در حال صخره نوردی مامانی ای کاش این کار رو فقط همین جا میکردی  عزیزم اینجا هم تو راه برگشت از شهریار هستیم و شما و علی رضای ندا جون از شدت خستگی به سرخیابون نرسیده خوابتون رفت یعنی شهید شدین    اینجا هم خونه دوست بابا حمید آقای عصاران هستیم و این گل پسر هم امیر علی پسرشون هست که خیلی هم بلا ست  گل پسر موتور سوار تو پارک ساعی (خانه کودک) مامانی هزااااااااااااااااااااااااار بار گفتم این کارا فقط واسه تو پارکه  اینجا هم طالقان هست و شما با پسر عموی مهربونت عرفان ژست میگرفتین واسه عکسایی که بابا حمید میگرفت ازتون  ...
17 آبان 1392

مامان و بابا

سلام من سحر مامان دو فرشته مهربون و خوشگل هستم به نام های امیر سهیل و سارا که تصمیم گرفتم از امروز براشون تو این وبلاگ عکس های خودشون و کارهایی که میکنن رو بگذارم تا وقتی بزرگتر شدن خودشون با خوندن این وبلاگ به یاد بیارن که چه کارهایی میکردن و شیطونی هایی که نمیکردن  خب حالا یه کوچولو از خودم و بابایی بگم که خیلیییییییییییییییییییییییییی عاشقشم  عزیزای دلم من و بابایی تو یه روز خیلی گرم تابستونی باهم اشنا شدیم روزی که مامان جون برای خواستگاری اومده بود خونمون همون بار اول که هم دیگه رو دیدیم یه دل نه صد دل عاااااااااشق هم شدیم و با هم ازدواج کردیم و بعد از 3 سال تصمیم گرفتیم که تو این زندگیه قشنگ و خوبمون و تو این خوشبختیمون ...
17 آبان 1392

سفر مجردی مامان

سلام سلام جوجوها ببخشید که دیر به دیر وبتون رو آپ میکنم دلیلش هم شیطونی شما  و کارهای زیاد  مامان هست .هفته آخر شهریور مامان یه سفر مجردی با خاله ها و مامان راضی رفت و شما موندین پیش بابا حمید ومن شرمنده ام که باید اعتراف کنم بینهایت خوش گذشت یه جاهایی دلم براتون تنگ میشد و بیشتر برای بابایی  ولی درکل عالی بود . ...
17 آبان 1392

سارا و لواشک

خانومی شما خیلی لواشک دوست داری دیروز که داشتم لواشکی رو که درست کرده بودم رو از تو سینی جدا میکردم شما یه تیکه خیلی بزرگ از لواشک رو از تو سینی برداشتی و شروع کردی به خوردن البته خودم قبلش خیلی بهت داده بودم اما انگار از این که مامان کوچولوش میکرد خسته شده بودی و دلت خواسته بود مثل نون گازش بزنی بابا هم سریع یه عکس از لواشک خوردنت گرفت که برات بگذارم اینجا     اینجا هم که لب ساحل بودی و یه کوچولو بد خلق  و اینجا هم که  تو صندلی ماشینت عروسکت رو بغلت گرفتی و خوابت برد الهی فدات شم مامی جون که تازه یاد گرفتی با نی نی بازی کنی و براش لالایی میخونی خانومم   ...
17 آبان 1392

همسر نازنینم

آن گاه که با توام  چو گلی هستم که گلبرگ های زندگی را شکوفا میکند  آن گاه که با توام  چون امواج دریا هستم  که توفنده و سرکش بر ساحل میکوبند. آن گاه که با توام  گویی که هر آنجه زیباییست مارا در برگرفته است . اینها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است . شاید واژه ی عشق را ساخته اند تا احساسی چنین عمیقو هزار سو را بیان کند . اما باز هم این واژه کافی نیست  با این همه چون هنوز بهترین است  بگذار بگویم و باز بگویم که عاشقتم عاشقتم عاشقتم  وقتی میگویم دوستت دارم  شاید تصور کنی که تنها چند واژه ساده را درکنار هم گذاشته ام  . جمله ای را بیان کرده ام  اما.....
17 آبان 1392

جوجوهاااااااااااااااااااااااااااااااا در اتلیه سها

واییییییییییییییییییییییی یه روز خیلی سخت رو پشت سرگذاشتیم خیلیییییییییییییی سخت سارا خیلی گریه میکرد و شما پسر شیطون هم که شیطونی من و بابا هم سعی در اروم کردن شما دوتا وروجک و خندوندن سارا داشتیم از ساعت 10.20 دقیقه صبح تا ساعت 1.30 عکس گرفتن شما طول طول کشید و تا انتخاب کردیم شد 3 بعد از ظهر وااااااااااقعا از پرسنل اتلیه به خاطر خوش اخلااقی و صبری که به خرج دادن ممنونیم  مامانیییییییییییییییییییی عاااااااااااااااااااااااشقتونم  ...
17 آبان 1392